طلوع زندگی
علی بسطامی، فرزند رستم، سال 1344 در روستای«اَما» از توابع شهرستان ملکشاهی چشم به جهان گشود. پس از مدتی به اتفاق خانوادهاش به ایلام رفت و تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه 25 شهریور (17 شهریور کنونی) به پایان رساند. آنگاه به مدرسه راهنمایی دهخدا رفت و تحصیلات دورهی راهنمایی را در این مدرسه گذراند. سپس تحصیلات دورهی متوسطه را در هنرستان فنی امام خمینی(ره) دنبال کرد. در جریان خیزش مردم علیه رژیم شاه، مرتب در راهپیماییها و تظاهرات شرکت میکرد و از جمله کسانی بود که در پایین کشیدن مجسمه محمدرضا پهلوی نقش داشت. به همین دلیل، از طرف مأموران امنیتی تحت تعقیب قرار گرفت و مدتی در کوهها، فراری بود. به هر تقدیر، مبارزات روز به روز، اوج بیشتری میگرفت و مردم علیه رژیم پهلوی، همچنان در راهپیماییها شرکت میکردند. به طوری که در جریان یکی از این راهپیماییها، نیروهای امنیتی، مردم را مورد تهاجم قرار دادند و تظاهرات به هم خورد. علی بسطامی که در خیابان فردوسی ایلام کمین کرده بود، مورد اصابت گلوله نیروهای امنیتی رژیم شاه قرار گرفت و از ناحیه پا مجروح شد.[1]
پیوستن به سپاه و شرکت در عملیات رزمی
زمانی که علی بسطامی در هنرستان، مشغول تحصیل بود، انجمن اسلامی را بهترین سنگر مقابله با افکار التقاطی و انحرافی میدانست. لذا به همراه تعدادی از دوستانش از جمله غلام ملاحی، عبدالمجید امیدی و هادی سرواندام[2]، انجمن اسلامی را تشکیل دادند؛ تا به این وسیله بتوانند راه نفوذ هجمهی گروهکهای معاند با دین را بگیرند. به علاوه، چون در اوایل جنگ، سازماندهی نیروهای داوطلب حضور در جبهه، خیلی منسجم نبود لذا انجمن در اوایل، نقش چشمگیری در زمینهی جذب و اعزام نیرو به جبهه ایفا میکرد. به طوری که اولین گروه از جوانان داوطلب برای حضور در جبهه، به وسیلهی اتحادیه انجمنهای اسلامی ایلام، سازماندهی شدند و در مسجد جامع این شهر گرد آمدند و پس از یک راهپیمایی منظم و باشکوه در خیابانهای ایلام، عازم جبهه شدند. بسطامی مدتی بعد همراه تعدادی از دوستانش به سپاه رفت و مسئول جذب و انسجام نیروهای دانشآموزی شد. سرانجام به اتفاق عبدالمجید امیدی به عضویت رسمی سپاه درآمد.[3]
مسئولیت واحد اطلاعات- عملیات لشکر11 حضرت امیرالمؤمنین(ع) تا سال 1364 به عهده غلام ملاحی بود. در سال 1365 علی بسطامی به عنوان مسئول یگان اطلاعات- عملیات منصوب شد.[4]
علی بسطامی در عملیات کربلای10، نصر8، والفجر10 و دهها عملیات شناسایی و چریکی حضوری فعال داشت.
خاطرههایی از زبان همرزمان
خاطرات مربوط به شهید بسطامی چنان زیاد است که به راستی انتخاب چند خاطره از میان انبوهی از این خاطرات، کار چندان سادهای نیست. به طوری که انتخاب یک یا چند خاطره از میان آن همه خاطرهها حتی برای همرزمانش که سالها در کنار او بودهاند، بسیار دشوار است. خاطرهها همه حاکی از شجاعت، پایبندی اخلاقی، وفاداری به اسلام، نظم در کارها، احساس مسئولیت و صلاحیت در فرماندهی دارد. بنابراین به مصداق: «آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید»[5] به ذکر چند خاطرهی کوتاه از زبان همرزمانش اکتفا میکنیم و خوانندگان را به خاطرههایی که از قول همرزمانش دربارهی ایشان در نشریات و کتابهای حوزهی دفاع مقدس آمده است، ارجاع میدهیم.
احساس مسئولیت
سرهنگ پاسدار محمدتقی قاسمی دربارهی رشادت و نیز احساس مسئولیت شهید بسطامی چنین میگوید: «زمانی که قرار بود، عملیات نصر4 در 25 کیلومتری استان سلیمانیه؛ یعنی در شهر ماووت عراق در 31خردادماه1366 اجرا شود؛ نیروهای اطلاعات- عملیات لشکر11 امیرالمؤمنین(ع)، مسئولیت شناسایی منطقهی عملیات را برای تمام یگانهای عمل کننده عهدهدار شدند. در آن موقع علی بسطامی فرمانده اطلاعات- عملیات لشکر11 امیرالمؤمنین(ع) بود. وقتی شناسایی پایان یافت، گروه اطلاعات- عملیات به قرارگاه رفت تا گزارش عملیات شناسایی را به اطلاع فرماندهان برساند. علی بسطامی به عنوان مسئول گروه، به فرماندهان چنین گزارش داد: “من در معبری که قرار است گردان 505 محرم، زیرمجموعه لشکر11 امیرالمؤمنین(ع)، عملیات را انجام دهد، شاهد وجود دو عدد گونی بودم که احتمال میدهم، کمین دشمن باشد.” سردار رحیم صفوی که در قرارگاه حضور داشت، در پاسخ گفت: “با این حساب، عملیات برای تمام یگانهای عمل کننده لغو میشود.” ما که عضو گروه شناسایی در محورهای دیگری بودیم، از این که عملیات نصر4 به دلیل گزارش علی بسطامی لغو میشد، بسیار برآشفتیم و حتی با پرخاش به او گفتیم: که چرا باعث لغو عملیات شدید؟ در پاسخ گفت: “من مسئول شناسایی معبر عملیات گردان 505 محرم هستم. اگر در این معبر کمین بخوریم، تمام افراد گردان لت و پار میشوند و عملیات با شکست روبهرو میگردد. آن وقت من باید فردای قیامت، جوابگوی قطره،قطره خون ریخته شدهی شهدا باشم. سردار صفوی به عنوان فرمانده میتواند دستور اجرای عملیات را صادر کند؛ ولی من وظیفه دارم که بگویم در فلان نقطه شاهد وجود دو عدد گونی بودهام.”
به دنبال گزارش علی بسطامی، اجرای عملیات برای تمام یگانهایی که به خط آمده بودند، لغو شد. اما بسطامی میبایستی، دست به یک کار پرمخاطره میزد؛ معبر را دوباره بازدید میکرد و دربارهی آن دو گونی گزارش میداد. به این ترتیب، شب بعد، علی بسطامی همراه یک گروه، از معبر عملیات گردان 505 بازدید کردند تا در خصوص آن گونیها گزارش تهیه کنند که آیا کمین هستند یا خیر؟ وقتی علی بسطامی و همراهان از معبر بازدید میکنند، متوجه میشوند که آن دو عدد گونی، درست به خط مقدم دشمن چسبیدهاند و آنجا قبلاً کمین دشمن بوده است و خدا را شکر در آن شب- که قرار بود عملیات اجرا شود- دشمن این کمین را تخلیه کرده بود و سنگر را باقی گذاشته بودند. علی بسطامی هم با نوک سرنیزه، تکهای از گونی را پاره میکند و آن را با خود میآورد. وقتی به نزد ما آمد، گفت: “این تکهای از همان گونیهاست که با خود آوردهام تا به شما اطمینان دهم که نیرویهای دشمن در پشت آنها مخفی نشدهاند.” شب بعد، عملیات نصر4 در منطقهی ماووت و در عمق خاک عراق اجرا شد. گردان 505 محرم تنها با دادن دو شهید توانست به اهداف خود برسد و ارتفاعات دوقلو را فتح کند. بنابراین چنین موفقیتهایی را باید مرهون ایثارگری شهیدانی چون علی بسطامی دانست که برای مصون ماندن همرزمان خود، خطر را به جان میخرید و از این که کشته شود، هراسی به دل راه نمیداد.»[6]
گوشههایی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری
سردار نعمان غلامی که در دوران دفاع مقدس، مدتزمان زیادی با شهید بسطامی همرزم و همکار بوده است، در یک مصاحبهی طولانی، جنبههای مختلفی از خصوصیات رفتاری شهید بسطامی را تشریح میکند که در اینجا به اختصار برخی از این ویژگیها بازگو میشود. سردار غلامی میگوید: «من قبلاً او را میشناختم ولی از اواخر سال 1363 و اوایل سال 1364، که به واحد اطلاعات- عملیات رفتم، با روحیه و خصوصیات علی بسطامی بیشتر آشنا شدم. تقوا و دینداری بارزترین خصوصیت اخلاقی بسطامی بود؛ ایشان اهل نماز شب بود؛ بارها شاهد تهجد و گریههای او در دل شب تار بودیم؛ طرفدار ضعفا بود. به عنوان نمونه، وقتی سوار بر خودرو بود و در مسیر حرکت، با رزمندهای بسیجی برخورد میکرد، امکان نداشت، او را سوار خودرو نکند؛ اگر هم در کابین خودرو نشسته بود، جایش را به رزمنده بسیجی میداد و خود به بالای خودرو میرفت.
معمولاً در محیطهای نظامی، فرماندهان نسبت به افراد تحت امرشان، از امتیازات رفاهی بیشتری برخوردارند؛ اما بسطامی هیچگاه از این امتیازات استفاده نکرد. مثلاً زمانی که در منطقهی چنگوله بودیم، چند دفعه یکی،دو عدد کمپوت اضافی به بسطامی تعلق گرفت، او هر بار سهمیه خود را به تدارکات برگرداند. زیرا میگفت: “میترسم در توزیع کمپوتها، عدالت رعایت نشده باشد و من مدیون بشوم.” گاهی اوقات شبها گرسنه میخوابید و میگفت: “سزاوار نیست، رزمندهای گرسنه بخوابد و من سیر بخوابم.” زمانی که غذا توزیع میشد، او شروع به پذیرایی از دیگران میکرد و خود آخرین نفری بود که غذا را تحویل میگرفت.
ساده زیستی ویژگی دیگر بسطامی بود. اسفندماه1362 برای شرکت در عملیات والفجر2 در کردستان عراق حضور داشتیم. آن منطقه در آن موقع از سال، هوای بسیار سرد و جانکاهی داشت. نیروهای اطلاعات- عملیات برای گرفتن پتو و کیسهخواب مراجعه میکردند. بسطامی آخرین نفری بود که پتو و کیسهخواب تحویل میگرفت و نازکترین پتو را انتخاب میکرد. او شبها از نیروهای اطلاعات- عملیات سرکشی میکرد و اگر متوجه میشد که کسی از همرزمانش احساس سردی میکند، پتوی خود را روی او میکشید.
در عملیات والفجر2 ایشان فرماندهی گردان را بر عهده داشت. قرار بود، نیروهای گردان ما به خط بروند. مقرِ ادوات دشمن، که چند سنگر فرماندهی داشت، به دست ما افتاده بود. این سنگرها دارای بخاری و سایر امکانات بودند. ورودی سنگری که ما در آن بودیم، با یک لایه پلاستیک بسته میشد. وقتی لحظهای پلاستیک، کنار میرفت و به اصطلاح درِ سنگر باز میشد، برای ما، که در کنار بخاری نشسته بودیم، سردی هوا در آن چند لحظه، غیر قابل تحمل بود. نیروهای بسیجی و سرباز، خارج از سنگر، کیسهخوابها را روی پلاستیک پهن کرده بودند تا خیس نشوند. آنها در چنین هوای سردی، داخل کیسه خوابها خوابیده بودند. آن شب، ما مجبور بودیم، داخل سنگر و زیر نور چراغ، نقشهها را بخوانیم و طرح عملیات را بررسی کنیم. پس از این که کارمان تمام شد، بسطامی سنگر را ترک کرد و حدود پنجاه متر دورتر از سنگر، پلاستیکی را زیر کیسهخوابش انداخت و مانند سایر نیروهای گردان، داخل کیسهخوابی که در اختیار داشت خوابید.
زمانی که نیروهای اطلاعات- عملیات، مأموریتهایشان را در زمینه شناسایی انجام میدادند، بسطامی تا خودش از معابر شناسایی شده، بازدید نمیکرد، اجازهی عملیات را نمیداد. در زمینهی مدیریت، طرفدار تحول بود. پیش از آن که مسئولیت اطلاعات- عملیات به وی واگذار شود، ملاک انتخاب افراد برای عضویت در یگان اطلاعات- عملیات، آشنایی اشخاص با گذرگاها و مناطق عملیاتی بود و معمولاً افراد مسنی که با منطقه آشنا بودند، برای این واحد انتخاب میشدند؛ ولی ایشان افزون بر این، ملاک توانمندی جسمی، توانمندی عبور از میدانهای مین، شجاعت و مهارت در کسب اطلاعات در شب را برای انتخاب اشخاص در نظر گرفت و توانست نیروهای جوانتری را جذب کند. هنگامی که او در این واحد خدمت میکرد، فضای معنوی خاصی بر یگان حاکم شد. به تأسی از ایشان جوانها به نماز شب روی آوردند و خیلی از نیروها نماز شب میخواندند.
خطرپذیری
زمانی که در ارتفاعات شاخ شمیران عراق بودیم، شبانه برای انجام عملیات شناسایی از مقر بیرون آمدیم. در مسیر با سه جوان روبهرو شدیم. علی جلو رفت تا آنها را شناسایی کند. متوجه شد که از تیپ انصار رسول(ص) هستند و مأموریت آنها شناسایی است. علی رو به ما کرد و گفت: “مأموریت خودمان را لغو میکنیم و این جوانها را در انجام مأموریتشان یاری میکنیم.” احسان ارزهگر،کرم نوروزی، بسطام ملکشاهی و کسان دیگری نیز همراهمان بودند. در طول مسیر، به یک میدان مین برخورد کردیم؛ با احتیاط میدان مین را پشت سرگذاشتیم و ادامه مسیر دادیم. در این حین با دو نفر از نیروهای دشمن مواجه شدیم که به سمت ما میآمدند. علی گفت: “صبر کنید!” ما همه درنگ کردیم. نیروهای دشمن به فاصله ده تا بیست متری ما رسیده بودند که ناگاه یک مین والمر منفجر شد. صدای همهمهی نیروهای دشمن- که در سنگر بودند- بلند شد و وضعشان به هم ریخت. دیگر امکان برگشت برای ما وجود نداشت. یک نفر روی ارتفاعات، نگهبانی میداد. آن دو نفر نیروی دشمن هم پشت یک تختهسنگ پناه گرفته بودند. علی گفت: “من جلو میروم. اگر درگیری رخ داد، من با آنها درگیر میشوم و بقیه شما، زیر آتش درگیری من با نیروهای دشمن، از منطقه خارج شوید.” اگر چه همه، داوطلب انجام این کار پرمخاطره بودند که جلو بروند؛ اما علی اجازه نداد. گفت: “من فرمانده هستم و شما باید از دستور من پیروی کنید!” به هر حال خودش راه افتاد و آمادهی درگیری شد. اما خوشبختانه درگیریای رخ نداد و ما با استفاده از این تاکتیک علی از آنجا خارج شدیم و به نقطهای که آمبولانس منتظر ما بود، رسیدیم. آن سه جوان هم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدند. وقتی فهمیدند که علی، فرمانده یگان اطلاعات- عملیات است، هم دچار شگفتی شده بودند و هم این که سراپای علی را غرق در بوسه کردند.»[7]
ایثار و کمک به دیگران
سرهنگ پاسدار قاسم نظری دربارهی خصوصیات رفتاری شهید علی بسطامی میگوید: «ایثار، کمک به دیگران، احساس مسئولیت، دلسوزی و همکاری از جمله ویژگیهایی است که همرزمان بسطامی، در وی سراغ داشتند که برای هر یک از آنها میتوان مصادیق فراوانی ذکر کرد؛ اما من در اینجا به بیان یک مورد بسنده میکنم.
معمولاً عملیات آفندی از هنگام شروع تا پایان تثبیت نیروها، حدود یک ماه طول میکشید. در این فاصلهی زمانی، جبهه به تعدادی نیروی احتیاط نیاز داشت. پیش از عملیات والفجر5 قرار شد که نیروهای مورد نیاز جبهه، در قالب طرح لبیک یا خمینی، از سراسر استان فراخوانده شوند تا جایگزین نیروهایی گردند که در خط پدافندی حضور داشتند و نیروهای مستقر در خطوط پدافندی، به این طریق بتوانند مهیای شرکت در عملیات والفجر5 شوند. نیروهای تازه نفسی که در طرح لبیک یا خمینی شرکت کردند، به ایلام رفتند تا پس از آموزشهای اولیه، راهی جبهه شوند. تعدادی از جوانان دهلران که من نیز جزو آنها بودم به ایلام رفتیم و شب را در مسجد جامع ایلام اتراق کردیم. صبح روز بعد به سوی صالحآباد راه افتادیم. پس از زیارت امامزاده علی صالح(ع)، ما را به یک میدان تیر در فاصلهی حدود ده کیلومتری امامزاده بردند. هر کدام از ما یک کولهپشتی حاوی کیسهخواب، یکی،دو پتو، یک قبضه سلاح و تعدادی فشنگ با خود همراه داشتیم. چون در یک ستون حرکت میکردیم بعضی از اشخاص مسن در مسیر حرکت، از نیروهای جوان عقب میماندند و نمیتوانستند پا به پای جوانان حرکت کنند. به عنوان نمونه، یکی از افراد مسن- که خیلی خسته شده بود- از ستون خارج شد و با آهنگی کندتر از سایرین و خارج از ستون، ادامهی مسیر داد. در این حین، جوانی خوش سیما با چهرهای بشاش، خود را از آخر ستون به او رساند، دستی به شانهاش زد و با تبسم، کولهپشتیاش را از او گرفت و راهش را ادامه داد. خیلی کنجکاو شدم که این جوان را بشناسم. وقتی به میدان تیر رسیدیم، متوجه شدم که این جوان با رزمندگان رفتاری مهربانانه دارد و خیلی فروتن است. همرزمان او را بسطامی صدا میزدند. بعضیها هم که با او آشنایی داشتند، او را علی صدا میزدند. اکنون که سالها از آن ماجرا میگذرد، هر جا سخنی از شهید علی بسطامی میشود، به یاد برخورد این شهید با آن رزمندهی سالمند میافتم و به روان پاکش درود میفرستم.»[8]
سرهنگ پاسدار علینجات غلامی که در واحد اطلاعات- عملیات، همرزم شهید بسطامی بوده است، میگوید: «علی، سر وقت نمازش را میخواند. بعد از نماز صبح دیگر نمیخوابید بلکه مشغول ذکر و دعا و خواندن قرآن میشد. هیچگاه در حضور نیروهای اطلاعات- عملیات، پایش را دراز نمیکرد؛ غیبت نمیگفت؛ اگر هم کسی از دیگران غیبت و بدگویی میکرد، عصبانی میشد. اهل نماز شب بود. چهرهای متبسم داشت و اغلب با دوستان شوخی میکرد. وقتی در عملیات شناسایی همراه او بودیم، انگار یک لشکر مقتدر همراهمان بود؛ در کنار او احساس امنیت میکردیم.»[9]
حاج غلام اسدی میگوید: «قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، علی بسطامی را از طریق برادرش میشناختم. او در میان خانوادهای متدین بزرگ شده بود. علی در تشکیل انجمن اسلامی در هنرستان نقشی مهم ایفا کرد. زمانی که مسئول جذب نیروهای دانشآموزی برای اعزام به جبهه بود، دانشآموزان را به زیارت قبر شهدای جنگ تحمیلی و بقاع متبرکه میبرد. گاهی وقتها هم به مسجد جمکران میرفت؛ قبل از این که تصمیمی بگیرد، استخاره میکرد و به قرآن متوسل میشد.»[10]
شهادت: 7خردادماه1367، منطقهی عمومی مهران[11]
عبدالرحمان رحیمپور ماجرای شهادت بسطامی را چنین توصیف میکند: «علی بسطامی یکی از مسئولان زبدهی واحد اطلاعات- عملیات لشکر11 امیرالمؤمنین(ع) بود که در حقیقت از سرداران بزرگ لشکر در زمان جنگ به شمار میرود. آخرین روزی که در کنار او بودم، در قرارگاه بانروشان حضور داشت. صبح آن روز تعدادی از نیروهای تحت امرش را فرا خواند و به من گفت: “آمبولانسی را که در اختیار داریم، روشن کن تا بازدیدی از مهران داشته باشیم.” من هم آمبولانس را روشن کردم و به اتفاق ایشان و چند نفر دیگر به طرف مهران راه افتادیم. وقتی به مهران رسیدیم، با یکی از فرماندهان گردان به نام ابراهیم محمدزاده و جانشین او، محمود پیرنیا، ملاقات کرد. سپس با ایشان جلسهای تشکیل داد. پس از خاتمهی گفتوگوهایش، به سمت خاکریزهای مرز راه افتادیم. وقتی به آنجا رسیدیم، به ما گفت: “کنار خاکریز بمانید تا شما را خبر کنم.” از ما فاصله گرفتند و به سمت جلو حرکت کردند. حدود ده،پانزده دقیقه گذشت و هنوز برنگشته بودند. بنابراین دچار دلشوره و تشویش شدیم. درست در همین موقع صدای انفجاری به گوش رسید. من و همراهان رفتیم تا اوضاع را بررسی کنیم. در مسیری که حرکت میکردیم، به کانالی رسیدیم، که یک پیچ داشت، در این لحظه محمود پیرنیا در حالی که بدنش سرا پا آغشته به خون بود، از خاکریزی که جلوتر قرار داشت، بالا آمد و گفت: “به کمک بسطامی بروید!” همراهان به طرف او دویدند تا کمکش کنند؛ اما او برای نجات خودش هیچ درخواستی نداشت. هنوز زمین نیفتاده بود که مرتب میگفت: “به کمک بسطامی بروید!” همراهان به من گفتند: شما به سراغ بسطامی بروید. من هم از خاکریز پایین رفتم. صدایش زدم؛ اما جوابی نشنیدم، همچنان که در حال جستوجو بودم، متوجه شدم، داخل بوتهها و علفزارها افتاده است. علت شهادتش انفجار مین والمر بود. دو ترکش از ترکشها به سر و پیشانی علی اصابت کرده بود و همان دو ترکش موجب شهادتش شده بود.»[12]
سه نفر دیگری که همراه علی بسطامی بودند؛ محمود پیرنیا و غلام رضایینژاد شهید میشوند و ابراهیم محمد زاده به درجهی جانبازی نایل آمد.
پیکر پاک شهید علی بسطامی، در مزار شهدا، در جوار بارگاه امامزاده علی صالح(ع)، واقع در بخش صالحآباد آرمیده است.[13]
وصیتنامه
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
خدايا! ترا عاجزانه شكر ميكنم، همچنان كه صاحب غار حراء را برانگيختي و بر جان بتهاي جاندار و بيجان انداختي؛ بنياد كفر بركندي و طرح اسلام در انداختي.
خدايا! ترا شكر و سپاس كه حسينمان دادي، كربلايمان دادي، معلم شهادت را بر كلاس كربلا مبعوث كردي كه درس عشق و ايثارمان آموزد، ريشهی بندگي غير خدا را سوزد و چراغ آزادگي برفروزد.
[1] – مرکز اسناد اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان ایلام، لوح فشرده مصاحبه با غلام اسدی.
[2] – هادی سرواندام؛ 7آبانماه1363 در حین انجام وظیفه در منطقهی مهران به شهادت رسید.
[3] – مرکز اسناد اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان ایلام، لوح فشرده مصاحبه با غلام اسدی.
[4] – مصاحبه با سرهنگ پاسدار ابراهیم لطفی.
[5] – مثنوی معنوی
[6] – مصاحبه با سرهنگ پاسدار محمدتقی قاسمی.
[7] – مصاحبه با سردار نعمان غلامی.
[8] – مصاحبه با سرهنگ پاسدار قاسم نظری.
[9] – مصاحبه با سرهنگ پاسدار علینجات غلامی.
[10] – مرکز اسناد اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان ایلام، لوح فشرده مصاحبه با حاج غلام اسدی.
[11] – معاونت پژوهش سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام.
[12] – روایت سرهنگ پاسدار عبدالرحمن رحیمپور، به نقل از کتاب ایلام در نبرد؛ به روایت رزمندگان، صص210و211.
[13] – موسوی، سیدسعید، فرهنگنامه جاودانههای تاریخ، دفتر چهارم، زندگینامه فرماندهان شهید استان ایلام، ص46.
0 دیدگاه