سردار شهید علی بسطامی

طلوع زندگی علی بسطامی، فرزند رستم، سال 1344 در روستای«اَما» از توابع شهرستان ملکشاهی چشم به جهان گشود. پس از مدتی به اتفاق خانواده­اش به ایلام رفت و تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه 25 شهریور (17 شهریور کنونی) به پایان رساند. آنگاه به مدرسه راهنمایی دهخدا رفت و تحصیلات دوره­ی راهنمایی را در این […]

طلوع زندگی

علی بسطامی، فرزند رستم، سال 1344 در روستای«اَما» از توابع شهرستان ملکشاهی چشم به جهان گشود. پس از مدتی به اتفاق خانواده­اش به ایلام رفت و تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه 25 شهریور (17 شهریور کنونی) به پایان رساند. آنگاه به مدرسه راهنمایی دهخدا رفت و تحصیلات دوره­ی راهنمایی را در این مدرسه گذراند. سپس تحصیلات دوره­ی متوسطه را در هنرستان فنی امام خمینی(ره) دنبال کرد. در جریان خیزش مردم علیه رژیم شاه، مرتب در راهپیمایی­ها و تظاهرات شرکت می­کرد و از جمله کسانی بود که در پایین کشیدن مجسمه محمدرضا پهلوی نقش داشت. به همین دلیل، از طرف مأموران امنیتی تحت تعقیب قرار گرفت و مدتی در کوه­ها، فراری بود. به هر تقدیر، مبارزات روز به روز، اوج بیش­تری می­گرفت و مردم علیه رژیم پهلوی، همچنان در راهپیمایی­ها شرکت می­کردند. به طوری که در جریان یکی از این راهپیمایی­ها، نیروهای امنیتی، مردم را مورد تهاجم قرار دادند و تظاهرات به هم خورد. علی بسطامی که در خیابان فردوسی ایلام کمین کرده بود، مورد اصابت گلوله نیروهای امنیتی رژیم شاه قرار گرفت و از ناحیه پا مجروح شد.[1]

 

 

 

پیوستن به سپاه و شرکت در عملیات رزمی

زمانی که علی بسطامی در هنرستان، مشغول تحصیل بود، انجمن اسلامی را بهترین سنگر مقابله با افکار التقاطی و انحرافی می­دانست. لذا به همراه تعدادی از دوستانش از جمله غلام ملاحی، عبدالمجید امیدی و هادی سرواندام[2]، انجمن اسلامی را تشکیل دادند؛ تا به این وسیله بتوانند راه نفوذ هجمه­ی گروهک­های معاند با دین را بگیرند. به علاوه، چون در اوایل جنگ، سازماندهی نیروهای داوطلب حضور در جبهه، خیلی منسجم نبود لذا انجمن در اوایل، نقش چشمگیری در زمینه­ی جذب و اعزام نیرو به جبهه ایفا می­کرد. به طوری که اولین گروه از جوانان داوطلب برای حضور در جبهه، به وسیله­ی اتحادیه انجمن­های اسلامی ایلام، سازماندهی شدند و در مسجد جامع این شهر گرد آمدند و پس از یک راهپیمایی منظم و باشکوه در خیابان­های ایلام، عازم جبهه شدند. بسطامی مدتی بعد همراه تعدادی از دوستانش به سپاه رفت و مسئول جذب و انسجام نیروهای دانش­آموزی شد. سرانجام به اتفاق عبدالمجید امیدی به عضویت رسمی سپاه درآمد.[3]

مسئولیت واحد اطلاعات- عملیات لشکر11 حضرت امیرالمؤمنین(ع) تا سال 1364 به عهده غلام ملاحی بود. در سال 1365 علی بسطامی به عنوان مسئول یگان اطلاعات- عملیات منصوب شد.[4]

علی بسطامی در عملیات کربلای10، نصر8، والفجر10 و ده­ها عملیات شناسایی و چریکی حضوری فعال داشت.

 

خاطره­هایی از زبان  همرزمان

خاطرات مربوط به شهید بسطامی چنان زیاد است که به راستی انتخاب چند خاطره از میان انبوهی از این خاطرات، کار چندان ساده­ای نیست. به طوری که انتخاب یک یا چند خاطره از میان آن همه خاطره­ها حتی برای همرزمانش که سال­ها در کنار او بوده­اند، بسیار دشوار است. خاطره­ها همه حاکی از شجاعت، پای­بندی اخلاقی، وفاداری به اسلام، نظم در کارها، احساس مسئولیت و صلاحیت در فرماندهی دارد. بنابراین به مصداق: «آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید»[5] به ذکر چند خاطره­ی کوتاه از زبان همرزمانش اکتفا می­کنیم و خوانندگان را به خاطره­هایی که از قول همرزمانش درباره­ی ایشان در نشریات و کتاب­های حوزه­ی دفاع مقدس آمده است، ارجاع می­دهیم.

 

 

احساس مسئولیت

سرهنگ پاسدار محمدتقی قاسمی درباره­ی رشادت و نیز احساس مسئولیت شهید بسطامی چنین می­گوید: «زمانی که قرار بود، عملیات نصر4 در 25 کیلومتری استان سلیمانیه؛ یعنی در شهر ماووت عراق در 31خردادماه1366 اجرا شود؛ نیروهای اطلاعات­- عملیات لشکر11 امیرالمؤمنین(ع)، مسئولیت شناسایی منطقه­ی عملیات را برای تمام یگان­های عمل کننده عهده­دار شدند. در آن موقع علی بسطامی فرمانده اطلاعات- عملیات لشکر11 امیرالمؤمنین(ع) بود. وقتی شناسایی پایان یافت، گروه اطلاعات- عملیات به قرارگاه رفت تا گزارش عملیات شناسایی را به اطلاع فرماندهان برساند. علی بسطامی به عنوان مسئول گروه، به فرماندهان چنین گزارش داد: “من در معبری که قرار است گردان 505 محرم، زیرمجموعه لشکر11 امیرالمؤمنین(ع)، عملیات را انجام دهد، شاهد وجود دو عدد گونی بودم که احتمال می­دهم، کمین دشمن باشد.” سردار رحیم صفوی که در قرارگاه حضور داشت، در پاسخ گفت: “با این حساب، عملیات برای تمام یگان­های عمل کننده لغو می­شود.” ما که عضو گروه شناسایی در محورهای دیگری بودیم، از این که عملیات نصر4 به دلیل گزارش علی بسطامی لغو می­شد، بسیار برآشفتیم و حتی با پرخاش به او گفتیم: که چرا باعث لغو عملیات شدید؟ در پاسخ گفت: “من مسئول شناسایی معبر عملیات گردان 505 محرم هستم. اگر در این معبر کمین بخوریم، تمام افراد گردان لت و پار می­شوند و عملیات با شکست روبه­رو می­گردد. آن وقت من باید فردای قیامت، جواب­گوی قطره،قطره خون ریخته شده­ی شهدا باشم. سردار صفوی به عنوان فرمانده می­تواند دستور اجرای عملیات را صادر کند؛ ولی من وظیفه دارم که بگویم در فلان نقطه شاهد وجود دو عدد گونی بوده­ام.”

به دنبال گزارش علی بسطامی، اجرای عملیات برای تمام یگان­هایی که به خط آمده بودند، لغو شد. اما بسطامی می­بایستی، دست به یک کار پرمخاطره می­زد؛ معبر را دوباره بازدید می­کرد و درباره­ی آن دو گونی گزارش می­داد. به این ترتیب، شب بعد، علی بسطامی همراه یک گروه، از معبر عملیات گردان 505 بازدید کردند تا در خصوص آن گونی­ها گزارش تهیه کنند که آیا کمین هستند یا خیر؟ وقتی علی بسطامی و همراهان از معبر بازدید می­کنند، متوجه می­شوند که آن دو عدد گونی، درست به خط مقدم دشمن چسبیده­اند و آن­جا قبلاً کمین دشمن بوده است و خدا را شکر در آن شب- که قرار بود عملیات اجرا شود- دشمن این کمین را تخلیه کرده بود و سنگر را باقی گذاشته بودند. علی بسطامی هم با نوک سرنیزه­، تکه­ای از گونی را پاره می­کند و آن را با خود می­آورد. وقتی به نزد ما آمد، گفت: “این تکه­ای از همان گونی­هاست که با خود آورده­ام تا به شما اطمینان دهم که نیروی­های دشمن در پشت آن­ها مخفی نشده­اند.” شب بعد، عملیات نصر4 در منطقه­ی ماووت و در عمق خاک عراق اجرا شد. گردان 505 محرم تنها با دادن دو شهید توانست به اهداف خود برسد و ارتفاعات دوقلو را فتح کند. بنابراین چنین موفقیت­هایی را باید مرهون ایثارگری شهیدانی چون علی بسطامی دانست که برای مصون ماندن همرزمان خود، خطر را به جان می­خرید و از این ­که کشته شود، هراسی به دل راه نمی­داد.»[6]

 

گوشه­هایی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری

سردار نعمان غلامی که در دوران دفاع مقدس، مدت­زمان زیادی با شهید بسطامی همرزم و همکار بوده است، در یک مصاحبه­ی طولانی، جنبه­های مختلفی از خصوصیات رفتاری شهید بسطامی را تشریح می­کند که در این­جا به اختصار برخی از این ویژگی­ها بازگو می­شود. سردار غلامی می­گوید: «من قبلاً او را می­شناختم ولی از اواخر سال 1363 و اوایل سال 1364، که به واحد اطلاعات- عملیات رفتم، با روحیه و خصوصیات علی بسطامی بیش­تر آشنا شدم. تقوا و دینداری بارزترین خصوصیت اخلاقی بسطامی بود؛ ایشان اهل نماز شب بود؛ بارها شاهد تهجد و گریه­های او در دل شب تار بودیم؛ طرفدار ضعفا بود. به عنوان نمونه، وقتی سوار بر خودرو بود و در مسیر حرکت، با رزمنده­ای بسیجی برخورد می­کرد، امکان نداشت، او را سوار خودرو نکند؛ اگر هم در کابین خودرو نشسته بود، جایش را به رزمنده بسیجی می­داد و خود به بالای خودرو می­رفت.

معمولاً در محیط­های نظامی، فرماندهان نسبت به افراد تحت امرشان، از امتیازات رفاهی بیش­تری برخوردارند؛ اما بسطامی هیچگاه از این امتیازات استفاده نکرد. مثلاً زمانی که در منطقه­ی چنگوله بودیم، چند دفعه یکی،دو عدد کمپوت اضافی به بسطامی تعلق گرفت، او هر بار سهمیه خود را به تدارکات برگرداند. زیرا می­گفت: “می­ترسم در توزیع کمپوت­ها، عدالت رعایت نشده باشد و من مدیون بشوم.” گاهی اوقات شب­ها گرسنه می­خوابید و می­گفت: “سزاوار نیست، رزمنده­ای گرسنه بخوابد و من سیر بخوابم.” زمانی که غذا توزیع می­شد، او شروع به پذیرایی از دیگران می­کرد و خود آخرین نفری بود که غذا را تحویل می­گرفت.

ساده زیستی ویژگی دیگر بسطامی بود. اسفندماه1362 برای شرکت در عملیات والفجر2 در کردستان عراق حضور داشتیم. آن منطقه در آن موقع از سال، هوای بسیار سرد و جانکاهی داشت. نیروهای اطلاعات- عملیات برای گرفتن پتو و کیسه­خواب مراجعه می­کردند. بسطامی آخرین نفری بود که پتو و کیسه­خواب تحویل می­گرفت و نازکترین پتو را انتخاب می­کرد. او شب­ها از نیروهای اطلاعات- عملیات سرکشی می­کرد و اگر متوجه می­شد که کسی از همرزمانش احساس سردی می­کند، پتوی خود را روی او می­کشید.

در عملیات والفجر2 ایشان فرماندهی گردان را بر عهده داشت. قرار بود، نیروهای گردان ما به خط بروند. مقرِ ادوات دشمن، که چند سنگر فرماندهی داشت، به دست ما افتاده بود. این سنگرها دارای بخاری و سایر امکانات بودند. ورودی سنگری که ما در آن بودیم، با یک لایه پلاستیک بسته می­شد. وقتی لحظه­ای پلاستیک، کنار می­رفت و به اصطلاح درِ سنگر باز می­شد، برای ما، که در کنار بخاری نشسته بودیم، سردی هوا در آن چند لحظه، غیر قابل تحمل بود. نیروهای بسیجی و سرباز، خارج از سنگر، کیسه­خواب­ها را روی پلاستیک پهن کرده بودند تا خیس نشوند. آن­ها در چنین هوای سردی، داخل کیسه­ خواب­ها خوابیده بودند. آن شب، ما مجبور بودیم، داخل سنگر و زیر نور چراغ، نقشه­ها را بخوانیم و طرح عملیات را بررسی کنیم. پس از این که کارمان تمام شد، بسطامی سنگر را ترک کرد و حدود پنجاه متر دورتر از سنگر، پلاستیکی را زیر کیسه­خوابش انداخت و مانند سایر نیروهای گردان، داخل کیسه­خوابی که در اختیار داشت خوابید.

زمانی که نیروهای اطلاعات- عملیات، مأموریت­هایشان را در زمینه شناسایی انجام می­دادند، بسطامی تا خودش از معابر شناسایی شده، بازدید نمی­کرد، اجازه­ی عملیات را نمی­داد. در زمینه­ی مدیریت، طرفدار تحول بود. پیش از آن که مسئولیت اطلاعات- عملیات به وی واگذار شود، ملاک انتخاب افراد برای عضویت در یگان اطلاعات- عملیات، آشنایی اشخاص با گذرگاها و مناطق عملیاتی بود و معمولاً افراد مسنی که با منطقه آشنا بودند، برای این واحد انتخاب می­شدند؛ ولی ایشان افزون بر این، ملاک توانمندی جسمی، توانمندی عبور از میدان­های مین، شجاعت و مهارت در کسب اطلاعات در شب را برای انتخاب اشخاص در نظر گرفت و توانست نیروهای جوان­تری را جذب کند. هنگامی که او در این واحد خدمت می­کرد، فضای معنوی خاصی بر یگان حاکم شد. به تأسی از ایشان جوان­ها به نماز شب روی آوردند و خیلی از نیروها نماز شب می­خواندند.

 

خطرپذیری

زمانی که در ارتفاعات شاخ شمیران عراق بودیم، شبانه برای انجام عملیات شناسایی از مقر بیرون آمدیم. در مسیر با سه جوان روبه­رو شدیم. علی جلو رفت تا آن­ها را شناسایی کند. متوجه شد که از تیپ انصار رسول(ص) هستند و مأموریت آن­ها شناسایی است. علی رو به ما کرد و گفت: “مأموریت خودمان را لغو می­کنیم و این جوان­ها را در انجام مأموریتشان یاری می­کنیم.” احسان ارزه­گر،کرم نوروزی، بسطام ملکشاهی و کسان دیگری نیز همراهمان بودند. در طول مسیر، به یک میدان مین برخورد کردیم؛ با احتیاط میدان مین را پشت سرگذاشتیم و ادامه مسیر دادیم. در این حین با دو نفر از نیروهای دشمن مواجه شدیم که به سمت ما می­آمدند. علی گفت: “صبر کنید!” ما همه درنگ کردیم. نیروهای دشمن به فاصله ده تا بیست متری ما رسیده بودند که ناگاه یک مین والمر منفجر شد. صدای همهمه­ی نیروهای دشمن- که در سنگر بودند- بلند شد و وضعشان به هم ریخت. دیگر امکان برگشت برای ما وجود نداشت. یک نفر روی ارتفاعات، نگهبانی می­داد. آن دو نفر نیروی دشمن هم پشت یک تخته­سنگ پناه گرفته بودند. علی گفت: “من جلو می­روم. اگر درگیری رخ داد، من با آ­ن­ها درگیر می­شوم و بقیه شما، زیر آتش درگیری من با نیروهای دشمن، از منطقه خارج شوید.” اگر چه همه، داوطلب انجام این کار پرمخاطره بودند که جلو بروند؛ اما علی اجازه نداد. گفت: “من فرمانده هستم و شما باید از دستور من پیروی کنید!” به هر حال خودش راه افتاد و آماده­ی درگیری شد. اما خوشبختانه درگیری­ای رخ نداد و ما با استفاده از این تاکتیک علی از آن­جا خارج شدیم و به نقطه­ای که آمبولانس منتظر ما بود، رسیدیم. آن سه جوان هم از خوشحالی در پوست خود نمی­گنجیدند. وقتی فهمیدند که علی، فرمانده یگان اطلاعات- عملیات است، هم دچار شگفتی شده بودند و هم این که سراپای علی را غرق در بوسه کردند.»[7]

 

ایثار و کمک به دیگران

سرهنگ پاسدار قاسم نظری درباره­ی خصوصیات رفتاری شهید علی بسطامی می­گوید: «ایثار، کمک به دیگران، احساس مسئولیت، دلسوزی و همکاری از جمله ویژگی­هایی است که همرزمان بسطامی، در وی سراغ داشتند که برای هر یک از آن­ها می­توان مصادیق فراوانی ذکر کرد؛ اما من در این­جا به بیان یک مورد بسنده می­کنم.

معمولاً عملیات آفندی از هنگام شروع تا پایان تثبیت نیروها، حدود یک ماه طول می­کشید. در این فاصله­ی زمانی، جبهه به تعدادی نیروی احتیاط نیاز داشت. پیش از عملیات والفجر5 قرار شد که نیروهای مورد نیاز جبهه، در قالب طرح لبیک یا خمینی، از سراسر استان فراخوانده شوند تا جایگزین نیروهایی گردند که در خط پدافندی حضور داشتند و نیروهای مستقر در خطوط پدافندی، به این طریق بتوانند مهیای شرکت در عملیات والفجر5 شوند. نیروهای تازه نفسی که در طرح لبیک یا خمینی شرکت کردند، به ایلام رفتند تا پس از آموزش­های اولیه، راهی جبهه شوند. تعدادی از جوانان دهلران که من نیز جزو آن­ها بودم به ایلام رفتیم و شب را در مسجد جامع ایلام اتراق کردیم. صبح روز بعد به سوی صالح­آباد راه افتادیم. پس از زیارت امام­زاده علی صالح(ع)، ما را به یک میدان تیر در فاصله­ی حدود ده کیلومتری امام­زاده بردند. هر کدام از ما یک کوله­پشتی حاوی کیسه­خواب، یکی،دو پتو، یک قبضه سلاح و تعدادی فشنگ با خود همراه داشتیم. چون در یک ستون حرکت می­کردیم بعضی از اشخاص مسن در مسیر حرکت، از نیروهای جوان عقب می­ماندند و نمی­توانستند پا به پای جوانان حرکت کنند. به عنوان نمونه، یکی از افراد مسن- که خیلی خسته شده بود- از ستون خارج شد و با آهنگی کندتر از سایرین و خارج از ستون، ادامه­ی مسیر داد. در این حین، جوانی خوش سیما با چهره­ای بشاش، خود را از آخر ستون به او رساند، دستی به شانه­اش زد و با تبسم، کوله­پشتی­اش را از او گرفت و راهش را ادامه داد. خیلی کنجکاو شدم که این جوان را بشناسم. وقتی به میدان تیر رسیدیم، متوجه شدم که این جوان با رزمندگان رفتاری مهربانانه دارد و خیلی فروتن است. همرزمان او را بسطامی صدا می­زدند. بعضی­ها هم که با او آشنایی داشتند، او را علی صدا می­زدند. اکنون که سال­ها از آن ماجرا می­گذرد، هر جا سخنی از شهید علی بسطامی می­شود، به یاد برخورد این شهید با آن رزمنده­ی سالمند می­افتم و به روان پاکش درود می­فرستم.»[8]

سرهنگ پاسدار علی­نجات غلامی که در واحد اطلاعات- عملیات، همرزم شهید بسطامی بوده است، می­گوید: «علی، سر وقت نمازش را می­خواند. بعد از نماز صبح دیگر نمی­خوابید بلکه مشغول ذکر و دعا و خواندن قرآن می­شد. هیچگاه در حضور نیروهای اطلاعات- عملیات، پایش را دراز نمی­کرد؛ غیبت نمی­گفت؛ اگر هم کسی از دیگران غیبت و بدگویی می­کرد، عصبانی می­شد. اهل نماز شب بود. چهره­ای متبسم داشت و اغلب با دوستان شوخی می­کرد. وقتی در عملیات شناسایی همراه او بودیم، انگار یک لشکر مقتدر همراهمان بود؛ در کنار او احساس امنیت می­کردیم.»[9]

حاج غلام اسدی می­گوید: «قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، علی بسطامی را از طریق برادرش می­شناختم. او در میان خانواده­ای متدین بزرگ شده بود. علی در تشکیل انجمن اسلامی در هنرستان نقشی مهم ایفا کرد. زمانی که مسئول جذب نیروهای دانش­آموزی برای اعزام به جبهه بود، دانش­آموزان را به زیارت قبر شهدای جنگ تحمیلی و بقاع متبرکه می­برد. گاهی وقت­ها هم به مسجد جمکران می­رفت؛ قبل از این که تصمیمی بگیرد، استخاره می­کرد و به قرآن متوسل می­شد.»[10]

 

شهادت: 7خردادماه1367، منطقه­ی عمومی مهران[11]

عبدالرحمان رحیم­پور ماجرای شهادت بسطامی را چنین توصیف می­کند: «علی بسطامی یکی از مسئولان زبده­ی واحد اطلاعات- عملیات لشکر11 امیرالمؤمنین(ع) بود که در حقیقت از سرداران بزرگ لشکر در زمان جنگ به شمار می­رود. آخرین روزی که در کنار او بودم، در قرارگاه بانروشان حضور داشت. صبح آن روز تعدادی از نیروهای تحت امرش را فرا خواند و به من گفت: “آمبولانسی را که در اختیار داریم، روشن کن تا بازدیدی از مهران داشته باشیم.” من هم آمبولانس را روشن کردم و به اتفاق ایشان و چند نفر دیگر به طرف مهران راه افتادیم. وقتی به مهران رسیدیم، با یکی از فرماندهان گردان به نام ابراهیم محمدزاده و جانشین او، محمود پیرنیا، ملاقات کرد. سپس با ایشان جلسه­ای تشکیل داد. پس از خاتمه­ی گفت­وگوهایش، به سمت خاکریزهای مرز راه افتادیم. وقتی به آن­جا رسیدیم، به ما گفت: “کنار خاکریز بمانید تا شما را خبر کنم.” از ما فاصله گرفتند و به سمت جلو حرکت کردند. حدود ده،پانزده دقیقه گذشت و هنوز برنگشته بودند. بنابراین دچار دلشوره و تشویش شدیم. درست در همین موقع صدای انفجاری به گوش رسید. من و همراهان رفتیم تا اوضاع را بررسی کنیم. در مسیری که حرکت می­کردیم، به کانالی رسیدیم، که یک پیچ داشت، در این لحظه محمود پیرنیا در حالی که بدنش سرا پا آغشته به خون بود، از خاکریزی که جلوتر قرار داشت، بالا آمد و گفت: “به کمک بسطامی بروید!” همراهان به طرف او دویدند تا کمکش کنند؛ اما او برای نجات خودش هیچ درخواستی نداشت. هنوز زمین نیفتاده بود که مرتب می­گفت: “به کمک بسطامی بروید!” همراهان به من گفتند: شما به سراغ بسطامی بروید. من هم از خاکریز پایین رفتم. صدایش زدم؛ اما جوابی نشنیدم، همچنان که در حال جست­وجو بودم، متوجه شدم، داخل بوته­ها و علفزارها افتاده است. علت شهادتش انفجار مین والمر بود. دو ترکش از ترکش­ها به سر و پیشانی علی اصابت کرده بود و همان دو ترکش موجب شهادتش شده بود.»[12]

سه نفر دیگری که همراه علی بسطامی بودند؛ محمود پیرنیا و غلام رضایی­نژاد شهید می­شوند و ابراهیم محمد زاده به درجه­ی جانبازی نایل آمد.

پیکر پاک شهید علی بسطامی، در مزار شهدا، در جوار بارگاه امام­زاده علی صالح(ع)، واقع در بخش صالح­آباد آرمیده است.[13]

 

وصیت­نامه

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

خدايا! ترا عاجزانه شكر مي‌كنم، هم‌چنان كه صاحب غار حراء را برانگيختي و بر جان بت­هاي جاندار و بي‌جان انداختي؛ بنياد كفر بركندي و طرح اسلام در انداختي.

خدايا! ترا شكر و سپاس كه حسينمان دادي، كربلايمان دادي، معلم شهادت را بر كلاس كربلا مبعوث كردي كه درس عشق و ايثارمان آموزد، ريشه­ی بندگي غير خدا را سوزد و چراغ آزادگي برفروزد.

 

 

[1] – مرکز اسناد اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش­های دفاع مقدس استان ایلام، لوح فشرده مصاحبه با غلام اسدی.

[2] – هادی سرواندام؛ 7آبان­ماه1363 در حین انجام وظیفه در منطقه­ی مهران به شهادت رسید.

[3] – مرکز اسناد اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش­های دفاع مقدس استان ایلام، لوح فشرده مصاحبه با غلام اسدی.

[4] – مصاحبه با سرهنگ پاسدار ابراهیم لطفی.

[5] – مثنوی معنوی

[6] – مصاحبه با سرهنگ پاسدار محمدتقی قاسمی.

[7] – مصاحبه با سردار نعمان غلامی.

[8] – مصاحبه با سرهنگ پاسدار قاسم نظری.

[9] – مصاحبه با سرهنگ پاسدار علی­نجات غلامی.

[10] – مرکز اسناد اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش­های دفاع مقدس استان ایلام، لوح فشرده مصاحبه با حاج غلام اسدی.

[11] – معاونت پژوهش سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام.

[12] – روایت سرهنگ پاسدار عبدالرحمن رحیم­پور، به نقل از کتاب ایلام در نبرد؛ به روایت رزمندگان، صص210و211.

[13] – موسوی، سیدسعید، فرهنگنامه جاودانه­های تاریخ، دفتر چهارم، زندگی­نامه فرماندهان شهید استان ایلام، ص46.

 

مرتبط

کنگره ۳۰۰۰ شهید ایلام باید گویای مجاهدت‌های مردم استان در دفاع مقدس باشد           استاندار ایلام گفت: کنگره ملی سه هزار شهید استان ایلام به گونه ای برگزار شود که علاوه بر معرفی رشادت های شهدا، جانبازان و مردمان این دیار ، استان ایلام را بخوبی در کشور معرفی کند. "محمد...

شهید علیرضا اینانلو

        نام و نام خانوادگی:  علیرضا اینانلو         نام پدر: ناصر         تاریخ تولد :  30 شهریورماه 1348         محل تولد: سرپل ذهاب کرمانشاه         شغل : نظامی          وضعیت تأهل: مجرد         مسئولیت: تخریب چی         عضویت: پاسدار          تاریخ شهادت : 27...

سردار شهید مرتضی ساده میری

[foogallery id="1181"]

عملیات‌های گروهک مجاهدین خلق (منافقین) در محدوده‌ی استان ایلام

عملیات‌های گروهک مجاهدین خلق (منافقین) در محدوده‌ی استان ایلام با گسترش و تداوم جنگ، گروهک منافقین تمام توان تجهیزاتی، اطلاعاتی و انسانی خود را جهت ضربه زدن به ایران، در اختیار عراق گذاشت. به دلیل شناخت زبانی و ارتباط با داخل، در امر جاسوسی فعالیت‌های بسیار زیادی...

گشت شهیدکوه پیکر (گشت ثارالله)

گشت شهیدکوه پیکر (گشت ثارالله) در پی تداوم اقدمات ناجوانمردانه‌ی گروهک فرسان و به خطر افتادن امنیت جاده‌ها و مرزها، لزوم شناسایی و رفع ناامنی و مقابله با این گونه تحرکات سبب شد که در تیپ حضرت امیرالمؤمنین(ع) یک گروهان چریکی جهت مقابله با این اقدامات شکل گیرد. از سوی...

بیان دیدگاه

دیدگاه خود را بنویسید.

0 دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *