عملیات انهدامی محور شورشیرین
شب حمله شب دیدار مهدی است | به سنگر سر کشیدن کار مهدی است
(صادق آهنگران) |
در یازدهم آذرماه 64، رزمندگان گردان 503 شهید بهشتی برای عملیات محدود و انهدامی محور شورشیرین آماده شدند. ساعت حوالی 10:00، دستور داده شد که نیروها آمادهی حرکت باشند. تعدادی خودرو مایلر، تویوتا وانت، آیفا و مینیبوس آمادهی انتقال نیروها به سمت منطقهی کولک بودند. از سوی فرماندهان به ما اعلام حرکت شد. با آهنگ اعلام شده، به صورت منظم و ستونی حرکت را آغاز کردیم.
حدودای ظهر، به شورشیرین رسیدیم. نماز ظهر و عصر را در همان منطقهی عملیاتی ادا نمودیم، سپس نهار را بین نیروها تقسیم کردیم. بعد از استراحت، مهمات جنگی به نیروها تحویل داده شد. فرماندهان، اقدام به بررسی تجهیزات، مهمات و آمادگی روحی بچهها کردند و نیز کلاه و تجهیزاتی را که احیاناً باعث برق زدن و ایجاد سر و صدا میشد، چک نمودند. هرکدام از افراد، با توجه به خلق و خوی خود، مشغول کاری شدند. بعضیها در گروههای دو یا چند نفره، با هم به گفتگو مشغول بودند، بعضی هم به راز و نیازهای انفرادی خود ادامه میدادند. در این گیرودار، شـاهد دو صحنه بودم که تا الان نیز وقتی به یاد آن صحنهها میافتم، اشک در چشمانم حلقه میزند و حسرت آن روزها را میخورم.
داشتم نیروها را از حیث آمادگی بازدید میکردم، ناگهان یک نفر را دیدم که از بین نیروها به سرعت خارج شد و به گمانم فرار کرد. آقای علیرضا باقریپور که مسئول تعاون تیپ بود، ایشـان را تعقیب میکرد. با اضافه شدن آقای باقریپور، من فکر کردم که هر دو قصد شوخی کردن دارند و چون موقعیت را با شوخی آنها مناسب ندیدم، مقداری با عصبانیت و عجولانه قضاوت کرده و به طرفشان رفتم و آنها را توصیه کردم به اینکه در این لحظهی خاص از شوخی کردن بیمورد بپرهیزند. در این حال، متوجه شدم که آقای باقریپور، یک نارنجک دستی را از دست آن رزمندهای که به نظر من در حال فرار بود، گرفت.
وقتی موضوع را جویا شدم و آقای باقریپور نیز توضیح داد، معلوم شد که در حین تحویل مهمات، گویا برای لحظهای، ضامن نارنجک، جدا شده و چون آن برادر رزمنده از اینکه مبادا اهرم نارنجک، از دستش رها شود، با سرعت خود را از دیگران جدا میکند، تا در صورت منفجر شدن، فقط خود او باشد که از بین میرود نه بقیه!
آقای باقریپور نیز ضامن نارنجک را جا زد و من از خجالت، رنگ صورتم سرخ شده بود و فهمیدم که قضاوت عجولانهای کردهام. پس، آن رزمنده را بغل کرده، بوسیدم و خدا را شکر کردم که اتفاق تلخی نیفتاد.
در یک صحنهی دیگر، یکی از برادران پاسدار، به نام محمدکریم کریمی که مدتها با هم دوست و همرزم بودیم، با حالتی روحانی و ملکوتی که تا آن لحظه از او ندیده بودم، در حالـی که آرپیجی و کولهی پر از «موشک آن»، بر دوش داشت، پیش من آمد و گفت: برادر محمد، خسته نباشی! لطفاً روی جیبم بنویس: سرباز روحالله.
بنده هم با خودکار آبی، روی جیب سمت چپش که عکس امام خمینی(ره) را روی آن آویزان کرده بود، نوشتم: سرباز روحالله.
گفتم: برادر محمدکریم، مگه خبریه؟
جواب داد: اگه خدا بخواد، آره!
محمدکریم، از من تشکر کرد و به میان همرزمانش برگشت.
هوا رو به تاریکی میرفت، نماز را با جماعت ادا کردیم، بعد از صرف شام که سهم هر نفر، یک عدد کنسرو ماهی بود، بنا به دستور، نیروها را در قالب ستون، به ترتیب گروهان و دسته آماده کرده و آخرین نظارتها و کنترلهای خود را انجام دادیم.
بچههای اطلاعات (راهبر)، طبق معمول جلوتر از همه با فاصلهی خاص، حرکت را آغاز کردند. حدود سه، چهار ساعتـی پیادهروی داشتیم. در نهـایت، هرکدام از گروهانهـا و دستههـایی که به عنـوان خطشکن عمل میکردند، در مسیرها و راهکارهای خود قرار گرفته و منتظر صدور دستور حمله شدند. سرانجام، در ساعت 01:30، تاریخ دوازدهم آذرماه 64، که مصادف با آخرین روز هفتهی بسیج نیز بود، این عملیات با رمز مقدس “یا الله” آغاز شد.
درگیری شدیدی بین ما و عراقیها به وجود آمد. آتش پشتیبانی خودی هم، به خوبی ما را حمایت میکرد. بعد از مدتی درگیری، نیروهای ما به مواضع از پیش تعیین شده رسیدند و شروع به پاکسازی و انهدام تجهیزات و سنگرهای دشمن نمودند.
به هر حال، در این عملیات، عراقیها متحمل تلفات و خسارتهای زیادی شدند. هم درگیری با گروه فرسان که چند روز، قبل از این عملیات اتفاق افتاد و هم خود این عملیات، باعث تضعیف نیروهای عراقی و ایجاد روحیهی مضاعف برای رزمندگان تیپ 114 و حتی برادران ارتش که در این منطقه به پدافند مشغول بودند، شد.
به هر شکل، ما با توجه به نوع مأموریتمان، بایستی بعد از رسیدن به اهداف خود، منطقه را ترک میکردیم. با سراغی که از وضعیت بچهها گرفتم، در کمال تعجب متوجه شدم، برادر محمدکریم کریمی به شهادت رسیده است. بلافاصله، به یاد درخواستش افتادم، که چند ساعت قبل از شهادتش، از من خواست که روی جیب پیراهنش بنویسم: سرباز روحالله!
با خودم گفتم: عجب ارتباطی با خدا داشت و عجب علاقهای به حضرت روحالله! یادش به خیر و روحش گرامی.
0 دیدگاه