شناسایی منطقهی کولک و شورشیرین
«نام: یادگار | نام خانوادگی: امیدی |
نام پدر: کیقباد | تحصیلات: ابتدایی |
محل تولد: کارزان | محل شهادت: کانی سخت |
تاریخ تولد: 7/6/1333 | تاریخ شهادت: 8/9/1364» (همان:22) |
****************************************************
ای لشکر صاحب زمان آماده باش، آماده باش | بهر نبردی بیامان آماده باش، آماده باش
(صادق آهنگران) |
گردان همیشه پیروز شهید بهشتی، بعد از موفقیت در عملیات والفجر 5 در مورخهی 27/11/62، که منجر به تصرف ارتفاعات قلهی 230 و اطرافش تا آزادخان کشته شد، مسئولیت پدافند و حفظ و حراست این محدوده را نیز بر عهده گرفت. این مأموریت پدافندی، تا آذر ماه 64 ادامه داشت.
در تاریخ پنجم آذرماه سال 64، به این گردان مأموریت داده شد که برای استراحت و سازماندهی مجدد، مدتی به پشت جبهه در بانروشان، یعنی قرارگاه لشکر11 امیرالمؤمنین (ع) منتقل شود و گردان ابوذر، جایگزین آن در محور چنگوله شد. کار انتقال گردان به پشت جبهه (قرارگاه) تا ساعت 20:00، طول کشید.
صبح روز بعد، قرار شد سلاح و تجهیزات رزمندگان گردان، جمع آوری و تحویل گرفته شود و نیروهای گردان برای استراحت، مدتی به مرخصی بروند.
در همین روز، آقایان: پیرزاد منفرد، فرمانده گردان و ولیالله عباسی، جانشین گردان برای هماهنگی و تهیهی وسایل نقلیه، جهت ایاب و ذهاب رزمندگانی که میخواستند به مرخصی بروند، به مقر فرماندهی تیپ رفته بودند. من هم منتظر دستور صدور مرخصی بودم.
ساعت 11:00، آقای ولیالله عباسی از مقر برگشت و گفت: فعلاً مرخصی صادر نشه؛ چون فرمانده تیپ، حاج محمد کرمی با نیروهای گردان کار داره!
ساعت 17:00، دوباره برادر عباسی گفت: امشب، فرمانده تیپ با برادران پاسدار رسمی (فرماندهان و گروهانها)، کار مهمی داره و توی فرماندهی تیپ، جلسهست!
اسامی شرکت کنندگان در جلسه را هم اعلام کرد. برادران: پیرزاد منفرد، فرمانده گردان؛ ولیالله عباسی، معاون گردان؛ قنبر جمزاده، علیمحمد فیضالهی، مرتضی سادهمیری، علیپاشا قدسی و بنده باید در جلسه شرکت میکردیم.
زمزمههایی بین رزمندگان ایجاد شد و به همدیگر میگفتند: چرا مرخصی نمیدن؟ مگه اتفاقی قراره بیفته که میخوان جلسه تشکیل بدن؟!
بعضی هم از روی حدس و گمان، احتمال اجرای یک عملیات را میدادند.
جلسه، رأس ساعت 20:30، شروع شد و بعد از تلاوت قرآن، حاج یحیی خادمی، جانشین تیپ 114 گفت: من از طرف خودم و حاج محمد کرمی، فرمانده تیپ ضمن خسته نباشید، از شما برادران رزمنده که هم در عملیات آفندی والفجر5 و هم پدافندی، مدت زیادی عهدهدار مسئولیت سنگینِ حفظ و حراست از مرزهای کشورمان شدین، تقدیر و تشکر میکنم. حالا هم برای شما عزیزان، زحمات دیگهای رو در نظر داریم. انشاءالله خود حاج محمد کرمی الان به خدمت شما میرسه و دربارهی این مأموریت توضیحات لازم رو خواهد داد.
بعد از چند دقیقه، حاج محمد کرمی، به همراه تعدادی از برادران اطلاعات عملیات، از جمله حاج یادگار امیدی، فرمانده اطلاعات و برادر ابراهیم لطفی، جانشین اطلاعات در جلسه حضور پیدا کردند.
حاج محمد کرمی، ضمن سلام و عرض خیر مقدم، به حاضران گفت: به خاطر زحماتی که توی این مدت کشیدین، ازتون تشکر میکنم. کار برای رضای خدا خستگی نداره و اجرش با خداست؛ چون با خدا معامله کردین. برادرانم! در این ایام که هفتهی بسیجه، ما میخوایم به یاری خدا با همین بسیجیان گردانتون، قلب امام خمینی(ره) رو شاد کنیم. در این راستا، به گردان شهید بهشتی، مأموریتی محول شده که باید در هفتهی بسیبج انجام شود و اونم انهدام سه پایگاه دشمن (گیسکه، هشیمه و توهموگه)1 در منطقهی ______________________________________________
1_ ارتفاعات و بلندیهای مشرف بر شهر بدرهی عراق بودند.
کولک1 و شورشیرین2 است
بعد هم نوبت به حاج یادگار امیدی، فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ رسید. ایشان موقعیت آن سه پایگاه را تشریح کرد که در «هشیمه3» ظاهراً، نیروهای مردمی طایفهی قجر4، در اوایل جنگ به همراه دیگر ایلات استان ایلام برای جلوگیری و سد پیشروی دشمن و عملیات نفوذی و ضربه زدن به آنان، پایگاهی ایجاد کرده بودند.
در جلسه، موضوعات مربوط به مواضع، موانع، استحکامات و راههای نفوذی به آن پایگاه، به دقت مورد بحث و بررسی قرار گرفت و برنامهریزی شد که صبح روز هفتم آذر، برای توجیه و شناسایی به همراه نیروهای اطلاعات و ارزیابی به محور کانی سخت5 برویم.
صبح، با دو دستگاه خودروی تویوتا وانت به قصد شروع مأموریت جدید، از قرارگاه لشکر امیرالمؤمنین (ع) در روستای بانروشان به طرف صالح آباد حرکت کردیم و با عبور از روستای گُُلان6، امیر آباد7، از دهانهی تنگهی کُنجانچَم8 به سمت ارتفاعات کولک یا همان شورشیرین قدیم، رفتیم.
نزدیک اذان ظهر شد. بچههای اطلاعات، در کنار واحدهایی از تیپ 84 خرم آباد (ارتش) برای دیدهبانی و شناسایی منطقه، سنگری ساخته بودند. همگی از خودرو پیاده شدیم و برای وضو گرفتن، به طرف _______________________________________
1_ در جنوب بخش صالح آباد و از توابع شهرستان مهران است.
2_ نام رودخانهای در مرز میانی منطقهی کولک است.
3_ هشیمه اسم منطقهای است که در اوایل جنگ، بخشی از نیروهای مردمی از جمله طایفهی قجر برای جلوگیری از پیشروی بیشتر دشمن و اجرای عملیاتهای نفوذی و ضربه زدن به آنان، پایگاهی ایجاد کرده بودند.
4_ قجر، روستایی در دهستان میشخاص است که اهالی آن نیز طایفهای به نام قجر تشکیل میدهند.
5_ از ارتفاعات شمالی شهرستان مهران است.
6_ از توابع شهرستان مهران.
7_ روستایی از توابع بخش صالح آباد در شهرستان مهران.
8_ کنجانچم، تنگهای است از توابع شهرستان مهران که رودخانهای نیز به نام کنجانچم از میان آن میگذرد.
تانکر آب ثابتی رفتیم، تا نماز ظهـر و عصر را در سنگر نیروهای اطلاعات بخوانیم. در این لحظه، توسط دیدهبانان و بچههای اطلاعات، به ما خبر داده شد که گروه فرسان (گوشبرها) به خطوط نیروهای خودی (ارتش) نفوذ کردهاند.
خط پدافندی، در اختیار تیپ 84 خرم آباد بود و نیروهای آن در قسمتی از خط، مشغول کمین، شناسایی و فعالیت بودند. ما هم بدون فوت وقت، قبل از آنکه مشغول نماز بشویم و در حالیکه نهار هم نخورده بودیم، برای ضربه زدن به این گروه خودفروخته (گوشبرها)، به تعقیب آنها و به سمت استقرار و جایی که شناسایی شده بودند، حرکت کردیم. در بین راه، به سنگری که برادر علیداد کرمپور و چند نفر دیگر از نیروهای اطلاعات در کمین نشسته بودند، رسیدیم و اختفای این گروه توسط ایشان شناسایی شده بود.
قرار شد برای ضربه زدن، به آنها نزدیک شویم؛ اما منطقه دارای موانعی، از جمله ارتفاعات بلند و درههای صعبالعبور بود. رسیدن به دشمن با وجود این موانع طبیعی، بسیار دشوار بود. به ویژه اینکه دشمن نیز بر روی بلندترین قله، به نام «بادام سفید» مستقر شده بود. با این حال، ما در همانجا ماندیم. برای رسیدن به دشمن، تمامی راهها، کورهراهها و مسیرهای مختلف را شناسایی و بررسی کردیم؛ اما راههای نفوذی کاملاً بسته و عبور از آن، تا حدودی غیرممکن بود.
نزدیکیهای غروب، با سختی و دشواری فراوان، از طریق یک راهکار که روی آن توافق شد، موفق شدیم خودمان را به محل کمین و اختفای دشمن برسانیم. با اینحال، نیروهای فرسان، به علت دید و اشرافیتی که داشتند، متوجه حضورمان در منطقه شدند؛ به همین دلیل به داخل پایگاهها و جبههی عراق، فرار و عقب نشینی کردند.
از آنجا که برگشتن به پایگاههای خودی به علت دوری مسافت مشکل بود، مجبور شدیم که نماز ظهر و عصر و حتی مغرب و عشاء را با همان وضوی ظهر در دل این ارتفاعات بخوانیم. مجدداً برای ادامهی مأموریت اصلی خودمان، به سمت محور شورشیرین حرکت کردیم.
در منطقهی مورد نظر، سه پایگاه عراق، به نامهای «گیسکه»، «هشیمه» و «توهموگه» بودند، که بایستی راههای نفوذی، موانع ایذایی، میادین مین، سیمهای خاردار و عوارض طبیعی را به طور دقیق، با راهنمایی بچههای اطلاعات و عملیات مورد شناسایی و بررسی قرار میدادیم.
با وجود اینکه ظهر، نهار نخورده بودیم و شب هم چیزی برای خوردن در اختیار نداشتیم، به سمت پایگاههای عراق حرکت کردیم. با دشواری فراوان و پس از طی مسافتی طولانی، به خط و پایگاههای مورد نظر رسیدیم.
البته، حاج یادگار امیدی به همراه برادر پیرزاد منفرد از ما جدا شدند و رفتند، تا محلی را به عنوان نقطهی رهایی و استقرار گردان، شناسایی و مشخص نمایند. بقیهی افراد هم به چهار تیم تقسیم شدیم، تا موقعیت دشمن و مسیرهایی که باید از آنها دشمن را مورد حمله قرار بدهیم را شناسایی کرده و توجیه شویم.
برادران: علیمحمد فیضالهی، قنبر جمزاده، مرتضی سادهمیری و بنده هر کدام به همراهی و راهنمایی نیروهای اطلاعات و عملیات، این چهار تیم را تشکیل میدادیم.
تیم ما، شامل برادر ابراهیم لطفی، علی فتحیزاده و بنده بود، که زودتر از بقیه به موقعیت مورد نظر رسیدیم. پس از دو ساعت کار شناسایی، نزدیک نیمههای شب به محل قرار برگشتیم. منتظر ماندیم تا دیگر تیمها هم برگردند.
شب، مهتابی بود و روشن. ناگهان، متوجه ستونی از نیرو (حدود 20 یا 25 نفر) شدم که درست از سمت راست ما، در حال حرکت به طرف خط مقدم ارتش بودند. برای لحظهای متوجه نبودم که در داخل مواضع دشمن و نیروهای عراقی هستیم، فکر کردم اینها نیروهای خودی هستند! خواستم بلند شوم و به آنها اشاره کنم که ما اینجا هستیم.
ابراهیم، فوری دستم را گرفت و گفت: حواست کجاست؟ اینا نیروهای دشمنن!
آنها داشتند از کنار ما به فاصلهی حدود 10 الی 12 متری ما عبور میکردند. به ابراهیم گفتم: موافقی که چند تا نارنجک به سمتشون پرتاب کنیم و همهشون رو بکشیم؟
گفت: نارنجک انداختن و گرفتن تلفات از دشمن کار آسونیه؛ ولی دشمن، متوجه حضور نیروهای خودی و حاج یادگار و بقیه میشه که ممکنه تلفات بیشتری به ما وارد کنن! بهتره صبر کنیم.
از آنجا که آقای علیداد کرمپور را به همراه تعدادی دیگر، در بین راه برای تأمین گذاشته بودیم، از طریق بیسیم، به برادر کرمپور و پایگاههای ارتش اطلاع دادیم که ستونی از نیروهای دشمن (گوشبرها) به طرفشان میآید. با این اوصاف، ارتش به نیروهای خود آماده باش داد.
نزدیک ساعت 03:30، بقیهی تیمها، یکی پس از دیگری به محل قرار برگشتند و موضوع حضور گوشبرها نیز به حاج یادگار اطلاع داده شد. حاج یادگار گفت: اینا نیروهای گوشبر (گروه فرسان) هستن، حتماً متوجه حضورمون تو منطقه شدن! باید خیلی مواظب باشیم تا گرفتارشون نشیم!
هوای آذرماه، آن هم در شب و روی ارتفاعات، بسیار سرد و طاقتفرسا بود. مهتاب، جای خود را به تاریکی شب داده بود. ما در نزدیکی پایگاهها و خط مقدم جبههی دشمن، لحظات سختی را میگذراندیم!
حاج یادگار گفت: باید هر طوری که شده از خط و جبههی دشمن فاصله بگیریم و کاملاً مواظب باشیم که در مسیر برگشت، در کمین دشمن گرفتار نشویم!
حاج یادگار به طرف جلو حرکت میکرد، 50 تا 60 متر از مسیر را شناسایی میکرد و دوباره به سمت ما برمیگشت و به ما دستور میداد که همین مقدار مسیر شناسایی شده را طی کنیم. به سختی، چند کیلومتر از مواضع دشمن فاصله گرفتیم.
نزدیک صبـح شده بود و تاریکی شب، کمکم جای خود را با سفیـدی روز و طلـوع فلـق عوض میکرد. با این وضعیت، خودمان را به برادر کرمپور و بقیهی نیروهای تأمین رساندیم. هر چه از ارتفاعات، بالاتر میرفتیم، سوز سرما بیشتر و بیشتر میشد. بر روی ارتفاعی، در قسمت خطالرأس نظامیِ آن نشستیم و پس از استراحتی کوتاه، نماز صبح را با تجهیزات و بدون اینکه کفش یا پوتین را از پایمان دربیاوریم، خواندیم و به طرف بالای کوه شورشیرین راه افتادیم.
حاج یادگار، در جلوی ستون، حرکت میکرد و پس از شناسایی و اطمینان از نبود دشمن، مسیر حرکت را با اشـارهی دست نشان میداد و ما پشت سرش حرکت میکـردیم. بعد از حـدود دو کیلومتـر پیادهروی، حاج یادگار با دست راست اشاره کرد که بنشینیم!
ما هم نشستیم و پیش ما آمد و گفت: گوشبرها (گروه فرسان)، روی بلندترین قله، به نام «بادام سفید» کمین کردن. باید با یک حملهی برقآسا، ضربهای مهلک بر پیکرشون وارد کنیم!
خوشبختانه، گروه فرسان، متوجه حضور ما نشده بودند؛ چون ما هم مثل خودشان از سمت عراق داشتیم به سمت نیروهای خودی برمیگشتیم و در حال حاضر، در پشت سر آنها قرار گرفته بودیم؛ یعنی از سمت عراق. در حالی که آنها از پشت سر خود اطمینان داشتند، و بیشتر حساسیت و دیدهبانی آنها به سمت خط مقدم ایران بود، نه به سمت ما!
با اینحال، وجود شیارها و درههای عمیق بین ما و این گروه خودفروخته و موقعیت قرارگیری آنها که در نقطهی مسلط بودند، کار را برای ما سختتر میکرد، و در چنین شرایطی، درگیری با این گروه که افرادی دورهدیده و بسیار چالاک و زبده بودند، ناممکن جلوه میداد؛ اما بنا به تدبیر و تصمیم حاج یادگار، در ساعت 08:45، در اطراف ارتفاع «بادام سفید»، از چهار طرف با آنها درگیر شدیم. آنها لحظاتی قبل از درگیری، متوجه حضور و نفوذ ما در منطقه شده بودند. گویا انتظار نداشتند که ما در پشت سر آنها قرار داشته باشیم؛ به همین دلیل کاملاً به صورت آماده باش، قصد داشتند ما را در کمین و دام خود بیاندازند و به طور کلی، اسیر و منهدم نمایند.
حاج یادگار، کاظم فتحیزاده، یک نفر سرباز ارتش، به عنوان تیربارچی به همراه 6 نفر از نیروهای تیپ 84 خرم آباد، به عنوان نیروی کمکی، با ما بودند. درست از سمت پایین، اولین گلولهی آرپیجی، از طرف ما به سمت دشمن شلیک و درگیری شروع شد. من و برادر مرتضی ساده میری، در سمت راست ارتفاع درگیر شدیم و برادر قنبر جمزاده با تعدادی نیرو، در پایین ارتفاع و برادر علیمحمد فیضالهی و پیرزاد منفرد پشت سر ما در حال درگیری بودند.
قرار بر این بود که روی یال «بادام سفید» آقای فتحاله حاجت و تعدادی نیرو، از سمت نیروهای خودی (پایگاههای ارتش) به سمت بالا حرکت کنند؛ با اینکه هنوز نیروهای آقای حاجت نرسیده بودند، ما به شدت با دشمن درگیر شدیم.
حاج یادگار امیدی، همانند بقیهی رزمندگان، با توجه به اینکه مدت 48 ساعت بود که نه آبی خورده بود و نه غذایی، با زبانی خشک، اما استوار و مقاوم با دشمن میجنگید. با سختکوشی رزمندگان و رشادتهای حاج یادگار و کاظم فتحیزاده، مزدوران یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند و دشمن در حال فرار و متلاشی شدن بود. در این حین، ناگهان تیری مستقیم به سر حاج یادگار اصابت کرد و در دم، همانند مولایش امام حسین (ع)، با لبی تشنه شهید شد.
دشمن، دچار شکست سختی شد. به طوری که به جای مقاومت و جنگیدن، با به جا گذاشتن تعدادی از کشتههای خود و تحمل کشته و زخمیهای فراوان، به داخل جبههی عراق پا به فرار گذاشت.
علاوه بر حاج یادگار، کیومرث مطلبی (پاسدار وظیفه) نیز به شهادت رسید و یکی از سربازهای ارتش نیز زخمی شد.
در حین درگیری، یک تیر مستقیم دشمن، درست به ماشهی اسلحهی برادر بسطام ملکشاهی اصابت کرد که اسلحهی او از کار افتاد و به حمدالله هیچگونه آسیبی به او نرسید.
پس از پایان درگیری، نیروهای کمکی ما از چنگوله رسیدند. در میان نیروهای کمکی، برادر کورش آسیابانی حضور داشت که پیکر شهید یادگار امیدی، توسط ایشان از روی زمین بلند شد، تا به بهداری تیپ 114 امیرالمؤمنین (ع) که در امیر آباد (گلان) مستقر بود، انتقال یابد.
بزرگترین ضربه به پیکر گروه فرسان (گوشبرها)، در جبههی میانی، یعنی در استان ایلام و توسط رزمندگان استان ایلام وارد شد. به طوری که این گروه خونخوار، نتوانست آن را جبران و سازماندهی نماید و بساطش برای همیشه در جبههی میانی جمع شد.
در تاریخ نهم آذرماه، مراسم باشکوه تشییع پیکر پاک شهید حاج یادگار امیدی، همراه با رژهی رزمندگان تیپ 114 امیرالمؤمنین (ع) و تیپ 84 ارتش در شهر ایلام برگزار شد. جنازهی تعدادی از فرماندهان آن مزدوران، بر روی خودروهای آیفا آویزان شده بود که در بین مردم شهر ایلام گردانده میشد.
0 دیدگاه